کاش لحظه های رفتن نمی بارید اشک چشمام
هق هق دلتنگی یامو می شکستم توی رگهام
دل پر تحملم از گریه ی من گله داره
چهره ی سرخ غرورم از شکستم شرمساره
باغ پیوند من و تو پره از عطر اقاقی
فصل آشنایی ما سبز خواهد ماند باقی
همه ی آنچه که دارم پیشکش سادگی تو
سوگلی ترانه هایم هدیه ی یه رنگی تو
فکر من مباش مسافر به سپیده ها بیندش
چشم فردا ها به راهه راه سختی مانده در پیش
ای تولد دوباره فصل آغاز من و توست
ای رها از رخوت تن وقت پر کشیدن توست
رفتی و بی تو دلم پر درده
پاییز قلبم ساکت و سرده
دل که می گفتم محرمه با من
کاشکی می دیدی بی تو چه کرده
ای که به شبهام صبح سپیدی
بی تو کویری بی شامم من
ای که به رنجام رنگ امیدی
بی تو اسیری در دامم من
با تو به هر غم سنگ صبورم
بی تو شکسته تاج غرورم
با تو یه چشمه چشمهء روشن
بی تو یه جادم که سوت و کورم
چشمهء اشکم بی تو سرابه
خونهء عشقم بی تو خراب
شادیا بی تو مثل حبابه
سایهء آهه نقش بر آب
رفتی و بی تو دلم پر درده
پاییز قلبم ساکت و سرده
دل که می گفتم محرمه با من
کاشکی می دیدی بی تو چه کرده
............
یا تو زیباتر شدی یا چشام بارونیه
این قفس بازه ولی قلبه من زندونیه
من پشیمون می کنم جاده رو از رفتنت
تو نباشی می پره عطرتم از پیرهنت
میخوام آروم شم تو نمی زاری
هر دو بی رحمن عشق و بیزاری
همه دنیامو زیرو رو کردم
تو رو شاید دیر آرزو کردم
قدم های آخرو آهسته تر بردار
واسه من کابوش فکر آخرین دیدار
بغض این آهنک ما رو تا کجا برد
شایدم تقدیرم رو امشب به رحم آورد
به تلافیه اون همه تلخیم گله هاتم طعمه عسل شد
غم معصومانهی چشمات به تبسم تازه بدل شد
می شه با من هزارو یک سال به بهانه ی قصه بمونی
همه مرثیه های سکوتم به بهار تو باغ غزل شد
نفس کشیدن دل سپردن مثل دریا ماه من
از تو خوندن با تو موندن مقصد من راه من
همینه رویام آرزو هام سرگذشت آه من
نرفته برگرد که با تو شاید خدا گذشت از گناه من
تو مثل بارون غمو آسون میبری از یاد من
با تو خوبن بی غروبن خاطرات شاد من
زار و خسته دل شکسته بی نوا فرهاد من
مرغ آمین کی به شیرین میرسه فریاد من
گذشت زمان من را هم خاطره کرد
چو به دوست می سپردم به خود این گمان نبردم که نه بخت وصل دارم نه تحمل جدایی
شب از شب های پاییزی ست
از آن همدرد و با من مهربان شب های اشک آور
ملول و سخته دل گریان و طولانی
شبی که در گمانم من که آیا بر شبم گرید ، چنین همدرد
و یا بر بامدادم گرید ، از من نیز پنهانی
من این م
ی گویم و دنباله دارد شب
خموش و مهربان با من
به کردار پرستاری سیه پوش پیشاپیش ، دل برکنده از بیمار
نشسته در کنارم ، اشک بارد شب
من این ها گویم و دنباله دارد شب
ما نوشتیم و گریستیم
ما خنده کنان به رقص بر خاستیم
ما نعره زنان از سر جان گذشتیم ...
کسی را پروای ما نبود.
در دور دست مردی را به دار آویختند :
کسی به تماشا سر برنداشت
ما نشستیم و گریستیم
ما با فریادی
از قالب خود بر آمدیم