همه چیز از همه جا

hayat bir yalan adamla havadan kalan

همه چیز از همه جا

hayat bir yalan adamla havadan kalan

شعر

کاش لحظه های رفتن نمی بارید اشک چشمام
هق هق دلتنگی یامو می شکستم توی رگهام
دل پر تحملم از گریه ی من گله داره
چهره ی سرخ غرورم از شکستم شرمساره
باغ پیوند من و تو پره از عطر اقاقی
فصل آشنایی ما سبز خواهد ماند باقی
همه ی آنچه که دارم پیشکش سادگی تو
سوگلی ترانه هایم هدیه ی یه رنگی تو
فکر من مباش مسافر به سپیده ها بیندش
چشم فردا ها به راهه راه سختی مانده در پیش
ای تولد دوباره فصل آغاز من و توست
ای رها از رخوت تن وقت پر کشیدن توست

بی تو... 

 

 

 

 عطر تو

همین امشب فقط امشب فقط هم بغض من باش
همین امشب فقط مثل خود عاشق شدن باش
در آوار همه آینه هاتکرار من باش
همین امشب کلید قفل این زندون تن باش
رو گلدون رفاقت بریز عطر سخاوت بپاش رنگ طراوت
ای جان جانان ای درد و درمان
ای سخت و آسان آغاز و پایان
ببار ای ابرکم بر من ببار و تازه تر شو
ببارو قطره قطره نم نمک آزاده تر شو
تو این باغ پر از برگ و پر از خواب ستاره اگه پر میوه ای
پر سایه ای افتاده تر شو
رو گلدون رفاقت بریز عطر سخاوت بپاش رنگ طراوت
ای جان جانان ای درد و درمان
ای سخت و آسان آغاز و پایان
امشب ببین که دست من عطر تو رو کم میاره
امشب همین ترانه هم نفس نفس دوستت داره
صدا صدا صدای من به وصعت یکی شدن
بیا بیا شکن شکن بیا به جنگ تن به تن بیا به جنگ تن به تن

 

 رفتی و بی تو دلم پر درده
پاییز قلبم ساکت و سرده
دل که می گفتم محرمه با من
کاشکی می دیدی بی تو چه کرده
ای که به شبهام صبح سپیدی
بی تو کویری بی شامم من
ای که به رنجام رنگ امیدی
بی تو اسیری در دامم من
با تو به هر غم سنگ صبورم
بی تو شکسته تاج غرورم
با تو یه چشمه چشمهء روشن
بی تو یه جادم که سوت و کورم
چشمهء اشکم بی تو سرابه
خونهء عشقم بی تو خراب
شادیا بی تو مثل حبابه
سایهء آهه نقش بر آب

رفتی و بی تو دلم پر درده
پاییز قلبم ساکت و سرده
دل که می گفتم محرمه با من
کاشکی می دیدی بی تو چه کرده
............

بی تو چه کرده

 

 

 یا تو زیباتر شدی یا چشام بارونیه
این قفس بازه ولی قلبه من زندونیه
من پشیمون می کنم جاده رو از رفتنت
تو نباشی می پره عطرتم از پیرهنت
میخوام آروم شم تو نمی زاری
هر دو بی رحمن عشق و بیزاری
همه دنیامو زیرو رو کردم
تو رو شاید دیر آرزو کردم
قدم های آخرو آهسته تر بردار
واسه من کابوش فکر آخرین دیدار

بغض این آهنک ما رو تا کجا برد
شایدم تقدیرم رو امشب به رحم آورد
به تلافیه اون همه تلخیم گله هاتم طعمه عسل شد
غم معصومانه‌ی چشمات به تبسم تازه بدل شد
می شه با من هزارو یک سال به بهانه ی قصه بمونی
همه مرثیه های سکوتم به بهار تو باغ غزل شد
نفس کشیدن دل سپردن مثل دریا ماه من
از تو خوندن با تو موندن مقصد من راه من
همینه رویام آرزو هام سرگذشت آه من
نرفته برگرد که با تو شاید خدا گذشت از گناه من
تو مثل بارون غمو آسون میبری از یاد من
با تو خوبن بی غروبن خاطرات شاد من
زار و خسته دل شکسته بی نوا فرهاد من
مرغ آمین کی به شیرین میرسه فریاد من 

 

 

 

 گذشت زمان من را هم خاطره کرد

چو به دوست می سپردم به خود این گمان نبردم که نه بخت وصل دارم نه تحمل جدایی

 

 

شب از شب های پاییزی ست

از آن همدرد و با من مهربان شب های اشک آور

ملول و سخته دل گریان و طولانی

شبی که در گمانم من که آیا بر شبم گرید ، چنین همدرد

و یا بر بامدادم گرید ، از من نیز پنهانی

من این م 

ی گویم و دنباله دارد شب

خموش و مهربان با من

به کردار پرستاری سیه پوش پیشاپیش ،‌ دل برکنده از بیمار

نشسته در کنارم ، اشک بارد شب

من این ها گویم و دنباله دارد شب

 

 

 ما نوشتیم و گریستیم

ما خنده کنان به رقص بر خاستیم

ما نعره زنان از سر جان گذشتیم ...

 

کسی را پروای ما نبود.

در دور دست مردی را به دار آویختند :

کسی به تماشا سر برنداشت

 

ما نشستیم و گریستیم

ما با فریادی

از قالب خود بر آمدیم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد